(1480)هست بیرون قطره خرد و بزرگ |
|
در صدفآن درّ خرد است و سترگ |
(1481)طبع ناف آهو است آن قوم را |
|
از برون خون و درونشان مشکها |
(1482)تو مگو این مایه بیرون خون بود |
|
چون رود در ناف مشکی چون شود |
(1483)تو مگو این مس برون بود محتقر |
|
در دل اکسیر چون گیرد گهر |
(1484)اختیار و جبر در تو بُد خیال |
|
چون در ایشان رفت شد نور جلال |
محتقر: اسم مفعول است از احتقار بمعنى خوار داشتن و اندک شمردن.
اکسیر: ماده مکملى که بعقیدهى کیمیاگران قلعى و مس را سیم و زر تواند کرد.
گهر گرفتن: اصالت یافتن، بدل شدن به گوهر زر یا سیم.
مستحیل: جسمى که کیفیت آن بکیفیت دیگر به تدریج بدل شود، جسمى که از حالتى بحالت دیگر منتقل گردد.
سلسبیل: آب خوش و گوارا، چشمهاى در بهشت، مجازا، سبب غیبى.
در این ابیات مفهوم جبر واختیار در دید مردان کامل روشن تر بیان می شود، وقتی یک انسان عامی از جبر و اختیار صحبت میکند، ذهنش این الفاظ را با مفاهیم مادی و این جهانی ربط میدهد، اما مرد خدا و واصل، از این الفاظ مفهومی غیر مادی و الهی اراده میکند؛ اینکه شما دربارهْ قطرههای ریز و درشت آب حرف بزنید یا از دانههای ریز و درشت مروارید، یا از قطرههای خون آهو سخن بگویید یا از مشکی حرف بزنید که از خون آهوپدید میآید و یا از مسی حرف بزنید که با اکسیر یا کیمیا به زر تبدیل شده است. فرق قطرههای آب با مروارید، خون با مشک، مس با زر، چیزی است که حقیقت دارد و انکار نمیپذیرد. جبر و اختیار هم در آدم عامی، خیالی بیش نیست، اما برای مرد واصل به حق، جبر و اختیار، نور جلال الهی است و این دو مفهوم، خیلی باهم فرق دارد.
(1485)نان چون در سفره استباشدآن جماد |
|
در تن مردم شود او روح شاد |
(1486)در دل سفره نگردد مستحیل |
|
مستحیلش جان کند از سلسبیل |
(1487)قوّت جان است اینای راست خوان |
|
تا چه باشد قوّت آن جان جان |
(1488)گوشت پاره آدمیبا عقل وجان |
|
میشکافد کوه را با بحر وکان |
(1489)زورِ جانِ کوهکَن، شقّ حجر |
|
زور جان جان در انشقّ القمر |
(1490)گر گشاید دل، سر ِانبان ِراز |
|
جان به سوی عرش سازد ترک تاز |
در دل سفره نگردد مستحیل: جسم جامدی چون نان پس از گوارش به روح و جان تبدیل میشود. در واقع نیروی حیاتی ما در آن استحالهای پدید میآید که روی سفره و در خارج از بدن صورت نمیپذیرد.
سلسبیل: نام یکی از جویبارهای بهشت است، اما در این کلام به معنای عامل غیبی و الهی به کار رفته است. محتوای بیت این می شود که این عامل در واقع خاصیتی در خلقت ماست، که موجب این استحاله خوردنیها میشود.
راست خوان: یعنی کسی که حقیقت را میفهمدکسى که داراى نظر راست و درست است و آلودهى غرض نیست و بغور معنى مىرسد،.خوش فهم و دور از غرض. مقابل: کژ خوان .
گوشت پاره آدمی : منظور تن خاکی است ، جسم ما که با کمک عقل و جان، در طبیعت تصرفاتی میکند.
زور جانِ جان: مراد پروردگار است.که در معجزات انبیا می توان دید، ازجمله در معجزهْ معروف پیامبر اسلام که با اشارهْ او ماه دو نیم شد. [1]
کوه کن: کسى که کوه را مىشکافد و سنگ را از آن جدا مىکند،می تواند اشاره به فرهاد معروف باشد .
شق حجر: شکافتن سنگ.
اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ : برگرفته است از قرآن کریم .
سر انبان گشادن: به کنایه، باز گفتن و کشف سر.
انبان: کیسهى چرمین که توشهى سفر در آن جاى دهند.
باز مولانا به تمثیل دیگری میپردازد و میگوید: جسم جامدی چون نان پس از گوارش به روح و جان تبدیل میشود. در واقع نیروی حیاتی ما در آن استحالهای پدید میآید که روی سفره و در خارج از بدن صورت نمیپذیرد.مولانا میگوید: اگر قدرت استحالهجان ما همین است، تو قیاس کن که قدرت جانِ جان، یعنی پروردگار چه اندازه است. بگذار که این رازها را فاش نکنم. اگر سرِ کیسهْ راز را وا کنم، جان نمیتواند در این بدن بماند و به سوی عرش الهی میتازد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |